شاعر : حسن کردی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی
یک جهان داغغریبی بهدلم ریخته است قـامـت حـیـدرکـراربـهـم ریخـته است
داغ یک عـمـر غـریـبی قـد او تا کرده ضربـۀ تـیـغ دگـرکارخودش را کرده
ایکه سیسال غم وخاطره مهمانت بود استخوان درگلو و خار به چشمانت بود
نالهات را به جـز ازچاه نفـهـمید کسی جز مغیره به تو یک لحظه نخندید کسی گرچه صبر من وصبرحسنت بسیاراست خـندۀ قـاتـل تو داغتراز مسـمار است
پسرانت هـمه دور و برتو مـدهـوشـند چشم برچشم تو دارند وسراپا گـوشند خوب در گوش حسینت دم ونجوا داری صحـبت از کـربـبلا و غـم فـردا داری
پـسـرم داغعـطـش کربـبـلامـیبـیـنـی داغ هـفـتادودوسـردار خـدا میبـیـنی
در دل مـعــرکـۀ ســرخ تـن اکــبــر را اربـاً اربـا وسـط دشـترهـامـیبـیـنی تیر بیشرم سه شعـبه،گـلوی نـازعلی خـنـدۀ حـرمـلـه دراوج بــلا مـیبـیـنی
کـمرت میشکـند ازغم عـباس،حسین دست ومشک وعلمش را که جدامیبینی
آخرین لحظه تومجـروح درون گودال نیزه وسنگ وسنان چوب وعصا میبینی
ناگهـان سیـنۀبیتابکه سنگـین گردید شمربا خنجرکُندش…همه را میبینی